بخشیدن ، خصلت نجباست .
ورتا
بخشش و گذشت، شادی میآفریند.
پرمودا باترا
عفو کردن خطا، انتقام ملایمی است.
دیل کارنگی
راز اندوختن خرد ، یکرنگی است و بخشش .
ارد بزرگ
حقیقت را دوست بدار ولی اشتباه را عفو کن.
ولتر
بخشش میزان فر و شکوه آدمی را نشان می دهد .
ارد بزرگ
برای رسیدن به جایگاهی بالاتر ،
گذشت را نیز بیاموزیم .
ارد بزرگ
با گذشت ، شما چیزی را از دست نمی دهید
بلکه بدست می آورید .
ارد بزرگ
اگر با گذشت کردن، کسی کوچک می شد،
خدا تا این اندازه بزرگ نبود!
استاتوس
گذشت، خیر و برکتیست دو جانبه
که هم دهنده و هم دریافتکننده را بهرهمند میکند.
شکسپیر
هنگامی که توهین بزرگی به ما میشود،
تا زمانی که گذشت نکنیم، حالمان بهتر نمیشود.
مارگارت بالدوین
از یاد نبرید که در برابر هر کار غیرانسانی،
هزاران کار برآمده از مهربانی و گذشت و خیر خواهی وجود دارد.
وین دایر
زیستن در پرتو بخشش و گذشت و بهرهگیری
از آن در هر روز از زندگی، راهیست برای مهار
امیال نفسانی و پرورش عشق و مهربانی.
وین دایر
گذشت، بار سنگین دشمنی و کینهتوزی
را از دوش شما برمیدارد و فضای ذهنتان
را برای اندیشههای مثبت و سازنده،
پاک و روشن میسازد. وین دایر
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم .
بلکه مهم این است که در بخشایش
ما چه مقدار عشق وجود دارد.
برگرد...یادت را جا گذاشتی نمی خواهم
عمری به این امید باشم كه برای بردنش برمی گردی
با آنکه انتقام از دشمن حرام نیست...
در عفو لذتی است که در انتقام نیست
گرچه سكوت بلندترین فریاد عالم است
ولی گوشم دیگر طاقت فریادهای تو را ندارد
كمی با من حرف بزن...
دلتنگ تو امروز شدم تا فردا...
فردا شد و باز هم تو گفتی فردا...
امروز دلم مانده و یه دنیا حرف...
یک هیچ به نفع دل تو تا فردا!!!
چیزیم نیست خرد و خمیرم فقط همین
کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین
از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز
در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین
با تو از عشق میگفتم از پشیمانی
و از اینكه فرصتی دوباره هست یا نه ؟!...
در جواب صدایی بی وقفه می گفت:
"دستگاه مشترك مورد نظر خاموش می باشد!!!"
دلبرکم چیزی بگو به من که از گریه پرم
به من که بی صدای تو از شب شکست می خورم
دلبرکم جیزی بگو به من که گرم هق هق ام
به من که آخرینه ی اواره های عاشقم
چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی
غزل بشن ترانه هام نه هق هق دلواپسی
هنوز عشق تو امید بخش جان من است
خوشا غمی که ازو شادی جهان من است
چه شکر گویمت ای هستی یگانه ی عشق
که سوز سینه ی خورشید در زبان من است
اگر چه فرصت عمرم ز دست رفت بیا
که همچنان به رهت چشم خون فشان من است
تو که تنها کسی هستی که جان را در تو می جویم
نمی دانم چه خواهد شد اسیرم در دو راهی ها
غرورم یکطرف ماند و دل دیوانه ام اینجا
چه می شد بشکنم روزی غرور جنس سنگی را
بگویم عاشقت هستم بمان با من تو ای زیبا
از این همه احساس
یک عالمه حسرت به من دادی
و خود
در بی نگاهی یک آینه
پنهان شدی
می دانی چرا
قاصدک را دوست دارم؟
چون نه از تو
بلکه از امید آمدنت
خبر می آورد
صفحه قبل 1 صفحه بعد